بسم الله الرحمن الرحیم
اقرا باسم ربک الذی خلق* خلق الانسان من علق* اقرا و
ربک الاکرم* الذی علم بالقلم* علم الانسان ما لم یعلم.
این اولین پیام نازل بر پیامبر در قرآن می باشد.
اولین کلمه ای که آمده اقرا است یعنی بخوان.
معجزه پیامبر کتاب بود و فیزیکال نبود ، و اولین کلمه
آن اقرا می باشد. و در ادامه خدا خودش را این گونه
توصیف می کند: خدایی که کار با قلم را یاد داد.
معجزه کتاب، اولین کلمه خواندن و در توصیف خودش
هم می گوید خدایی که کار با قلم را یاد اد و یاد می دهد
آنچه را که انسان نمی داند.
پیام: خدایی که معجزه یا کتاب را به پیامبر داد و در آن
از خواندن و قلم و یاد دادن صحبت می کند.
آیا تا به حال این گونه اندیشیده اید؟!
جهان به سوی تاریکی مطلق با شتاب به پیش می رفت. نه مسیحیت پیامی برای برانگیختن
انسانها و شور و نشور آنان داشت و نه یهودیت می توانست مشعلی فرا راه انسانها بر-
افروزد و نه تمدن بیزانس توان آن را داشت که با دانش و تمدن خود انسانها را از گرداب
بلا برهاند که خود در گردابی سخت دهشت انگیز و دانشی مرده و بی روح و ناکارامد و
تمدنی از هم گسیخته گرفتار بود. و نه تمدن سامانیان و موبدان زردشت را نیرو دانش بینش
و نوری بود که جهان را از تیرگی به درآرند و به روشنایی ره نمایند که خود در غُبار جهل و
خرافه بی دانشی بی بینشی تاریکی و سیاهی گم بودند و در جهنم خود ساخته می سوختند .
در این هنگامه درد و رنج که واحه ها جامعه ها حکومتها و تمدنهای جاهلی یکی پس از
دیگری بسان صخره ها از فراز قلّه ها به نشیب درّها پرتاب می شدند و واپس می گراییدند
و هیچ دست توانا آیین و مدنیتی را یارای جلوگیری از ادبار فلاکت بار و فروپاشی آنها نبود
خداوند رحمان و رحیم در گاهواره عرشی و در دامن مهر طبیعت کودکی را می پروراند که
موعود عالمیان بود و چشم و چراغ خسته دلان و رهایی بخش جان خستگان.
در کارگاه صنع الهی فرشتگان به دستور رب ودود در کار ساخت و پرداخت سینه او بودند
تا تاب و آمادگی تجلی نور حق و هبوط فرشته وحی را داشته باشد.
در پیرامون و درون او هنگامه ای به پا شده بود. صداهایی را می شنید رفت و آمدهایی را
احساس می کرد خود را در هاله ای از نور می دید و در حصار فرشتگان نگهبان.
فرشتگانی سینه اش را صیقل می دادند زنگارهای آن را می زدودند و بسان آینه شفافش
می ساختند که نگارگرِ دانا صاحب عرش و کرسی آفریننده عالم و آدم ماه و خورشید و
ستارگان آسمان و زمین دریاها و کوه ها بر لوحِ ضمیر او با کلک خوش نگار خویش
سخن خویش بنگارد و نقش زند.
و فرشتگانی او را در هودجی از نور راه می بردند که مباد غُباری بر سینه و لوح ضمیرش
نشیند.
و فرشتگانی همه گاه و همه دم شیطانها را می راندند که به این بارگاه پرجلال و شکوه
نزدیک نشوند.
و فرشتگانی همدم و مونس تنهاییهای او بودند و گذشته و آینده جهان را بر او می نمودند.
پا به مرز چهل گذاشت کمال یافت و از هر جهت شایستگی آن را یافت که خورشید جهان -
افروز شود و به بارگاه بار یابد و سینه اش مهبط وحی و گنجینه اسرار گردد.
این آن و لَمْحه همان آن و لَمْحه ای بود که جبرئیل(ع) با همه بزرگی و شکوه و جلال و
هیمنه اش بر آسمان ایستاده بود و با بالهایش شرق و غرب عالم را فرا گرفته بود و او
را در برگرفت و سخت بفشرد و گفت:
" ای پیامبر، به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو جلبابهای
( روسریهای بلند، چادر ) خود را بر خویش فرو افکنند تا شناخته
نشوند و مورد آزار و اذیت قرار نگیرند. خداوند همواره آمرزنده و
مهربان است. " احزاب آیه 59
در اینکه منظور از جلباب در این آیه چیه مفسران و اهل لغت معانی
مختلفی ذکر کرده اند. از جمله :
1-مقنعه.
2- هرلباسی که از سر تا پا را بپوشاند.
3- هر لباسی که زنان روی لباسهای خود بپوشند.
4- هر پوششی مثل عبا و غیر آن.
5- ملحفه (چادر).
6- لباسی که بزرگتر از روسری و کوچکتر از ردا باشد.
7- روسری بزرگی که سر و صورت را هنگام خروج از منزل
می پوشاند.
ام سلمه یکی از زنان پیامبر اکرم (ص) می گوید:
وقتی این آیه نازل شد، زنان انصار از منزل بیرون آمدند درحالی
که عبا و چادر مشکی بر سر داشتند.
از این گفته چنین مشخص می شود که چادر مشکی که امروز لباس
بیرون از منزل زنان با شخصیت و با تقواست و در صدر اسلام هم
حجاب زنان پاکدامن بوده است.
در این شب درنده و دَیجور و بامداد ناپیدا، انسان این گل سرسبد آفرینش از جایگاه
بلند خویش فرو افتاد و کرامت و عزّت او بازیچه بت سازان و بت بانانِ هوسران
زراندوز و بی احساس و بی عاطفه شد و او را از کرنش و نیایش در برابر خدای
یکتا و عزیز کرامت ده و عزّت بخش با دسیسه و دستان نیرنگ و فریب با تبلیغها
و رهزنیها باز داشتند و به کُرنش در برابر بُتان ساخته از سنگ طلا خرما و…
واداشتند و این جفای بزرگ انسان را از دو بال پرواز بی بهره ساخت:
باور و خرد ناب .
انسانی بی بهره از این دو بال زمین گیر می شود در مرداب زندگی فرو می ماند و
توان رهیدن از باتلاق را ندارد و گرفتار دیو و دَدْ می شود و طعمه انسانهای آزمند
و درنده خوی.
انسان با دو بال باور و خرد است که می تواند اوج بگیرد کمال یابد و از تنگناها به
درآید و آسمانهای دانش را زیر بال خویش بگیرد و به گوناگون دانشها آراسته گردد
و از جهل برهد و راه های سعادت و سیادت را در نوردد و زندگی خویش را سامان
دهد و جامعه خویش را به بهترین وجه بسازد و بیاراید و تمدن انسانی را بنیان نهد.
بشر از فطرت خویش جدا مانده بود و با پیامهای فطرت هماهنگ نبود و صدای فطرت
را نمی شنید و هشدارهای آن را جدّی نمی انگاشت و خود رابی نیاز از جرعه نوشی
از این برکه خوشگوار می پنداشت و سوار بر مرکبِ راهوار هوس به هر سوی که
دلخواه خودش بود می تازید.
بشر برای فرو نشاندن تشنگی چشم به چشمه های زلالِ وحی نداشت که یا آنها را
خشک می انگاشت و یا تشنگی خود را از آن دست تشنگیها نمی پنداشت که با جرعه
نوشی از چشمه های زلال وحی فرو بنشیند و یا نه از آن دسته انسانها بود و نه از
این دسته بلکه روی آورده بود به چشمه های زلال وحی مسیحیت و یهودیت ولی آنها
را زلال و خوشگوار نیافته بود که دیری بود چشمه های اصلی از جوشش و از جریان
افتاده بودند و آنچه جریان داشت ساخته و پرداخته ارباب کلیسا و کُنِشت بود برای فریب
مردم و در اختیار داشتن زمام آنان.
بشر از حرکت تکامل پیشرفت گشودن عرصه ها و ساحَتهای جدید و نوآوری و آفرینندگی
بازایستاده بود که نه آن باور ژرف و زلال را داشت که او رابرانگیزاند دریاها را بشکافد
قلّه ها را در نوردد تاریکیها را بزداید و از ظلمتها درگذرد و به نور برسد و به ساحل
رهایی رخت کشد و نه آن خرد را داشت که انقلابی پدید آورد و از فرو رفتن جهان به
دریای ظلمت جلوگیری کند و درّهای هول انگیز مرگ را که پیش پای انسانیت دهان گشوده
بودند با تدبیر و خردوزی پُرسازد.
دیر زمانی بود که از آسمان نور نباریده بود و بر دشت دلها آن فرشته رحمت
بال به پرواز نگشوده بود.
از آسمان سیاهی می بارید و از زمین تباهی می رویید.
نه در آسمان ستاره ای سوسو می زد و نه در زمین چشم چشمه ای پلک
می گشود.
پلیدی و کینه سینه ها را انباشته بود.
همه به هم کینه می توزیدند.
دلها از کینه مالامال بود بی هیچ روزنی به مهر و مهرورزی و رحمت.
آغوشها سرد بود و دستها بی مهر و بخشش.
قلبها سنگ بود و چشمه ها خشک.
زمین بی رویش و آسمان بی بارش و ابرها نازا و بادها سوزان مسموم و
ویران گر.
غم بود که می بارید مرگ بود که اژدهاگونه دهان می گشود.
منشوری نبود که زندگی با آن تراز شود.
برای آب و نان برای ادامه زندگی بسان کرکسها به جان هم می افتادند و آن
گروه که در این آوردگاه چیره می شد و با درّندگی تمام گروه دشمن را شکم
می درید شایستگی می یافت حکمرانی کند و بر دیگران مهتر باشد و سرور.
کانونها همه سرد بودند و انباشته از خاکسترهای بی اخگر مشعلها همه
خاموش فرو مرده و فسرده و شبستانها تاریک.
از مشعلهای روشنی افروز زندگی بخش و گرما ز ا که سفیران حق سر بام
جهان افروخته بودندشعله ای پیدا نبود که مردمان سرگردان وحیران واسیرانِ
سرپنجه های باد و گرفتار آمده در گردبادهای سهمگین به آن سوی حرکت کنند.
از پیامبران پیشین کاروانهای دراز آهنگ نور ستارگان راهنما باورهای روشن جز
فسانه اجاقهای سرد و خاموش نورهای کم سو و خرافه های اندیشه سوز به
جای نبود.
دوران فَترَت به درازا کشیده بود.
چون دیر زمانی بود که کلام خداوند در زمین نور نیفشانده پرتو نیفکنده و اخگر
نیفروخته بود انسان بر مدار نمی چرخید و به راهِ اوج نمی پویید و از گردونه
کمال بیرون رفته بود و در نشیب زندگی سیر می کرد.
افسون و فسانه خرد را از بالندگی شکوفایی حرکت و حرکت آفرینی و موج-
شکنی باز می داشت و با تارهایی که به دور آن می تنید توان پرواز را از آن
می گرفت.
خرد وقتی که از اوج گیری بازماند نشکفد و نشکوفاند نپوید و نپویاند جامعه در
تاریکی فرو می رود و شومی و شوم بختی بر آن آوار می شود. زندگی وقتی
سالم است و در دریای سعادت شناور که بر مدار خرد بگردد و خرد زمام امور
را به دست بگیرد.
حال اگر در جامعه ای خرد در زنجیر شد و درتارهای تنیده شده از خرافه افسون
و فسانه گرفتار آمد و در بند شد زندگی واپس می گراید و بسان آب راکد از
زلالی و گوارایی به آلودگی و ناگوارایی پستی می گیراید.
و زندگی برهنه از خرد و به دور از سرچشمه های زلال خردورزی و خردگرایی،
مردگی است.
و اما...