خواستم بر دامنم بگذارمت ، اما نشد
خواستم از خاک و خون بردارمت، اما نشد
این تن صد پاره را همیاری یک بوسه نیست
خواستم بی بوسه هم بسپارمت، اما نشد
دست بردم زیر جسم پاره اما ریختی
خواستم تا می شود بشمارمت، اما نشد
چون یتیمیت از تنت با تازیانه دور شد
گفتمش در قتلگاه باز آرمت، اما نشد
پاره های معجرم گر چه تبرک شد زخون
خواستم بر چادرم بنگارمت ، اما نشد