به گوش می رسد اکنون صدای حنجره اش
نشسته مادر گریان به پای حنجره اش
درید حلق عطش را که حلق اصغر بود
سه شعبه ای که اکنون لا به لای حنجره اش
و ناگهان پدرش زود یک حجابی کرد
عبای خونی خود را برای حنجره اش
گرفت خون گلو را در آسمانی سرخ
به دست خویش گمانم خدای حنجره اش